ღ نمــ نمــ بـارونـــ ღ
|
||
وقتی صحبت مسافرت رفتن میشه,
اولین چیزی که به ذهنت برسه این باشه که:
هنذفری یادت نره!!!
این روزها ، روزه ام روزه ی سکــوتیست كه نیت کرده ام در نبـودنت بگیرم و هنگام سـحر دلـم را سیـر کنم از لقمه لقمه ی حسـرت! و به وقت اذان دلتنگی ها افطاری ام یک استکان خاطـره ی گــرم و شیرینی بوسه های جا گذاشتــه ات روی لبـهـایم باشـد مهمــانــی خـدا که تمام شود این منم که از پس نبودنت آهسته آهسته کافر مــی شـوم...
نم نم باران كم است ای آسمان فریاد كن قامت پیچك خمیده است آسمان بیداد كن ریشه ها در قعرخاك و سایه ها روی زمین آسمان این سایه ها را از قفس آزاد كن دست خورشیدی اگر بر قامت پیچك زدی شاپركها را فقط با نور ماهت یاد كن شیشه ی عمر شقایق از دلش محكمتر است اندكی هم این نصیحت را به گوش باد كن بغض نیلوفر فقط با گریه ات وا می شود آسمان همت كن و نیلوفری را شاد كن مي زند باران به شيشه، شيشه اما سرد و سنگين
بي تفاوت سرد و خاموش، شايد از يک غصه غمگين
شيشه در اوج سپیدي خسته از دلواپسي ها
من نشسته گنگ و مبهم مي رسم تا عمق رويا
آسمان همچو دل من خيس خيس از بي وفايي
بر لبم نام تو دارم اي بهار من کجايي؟
تا به کي چون شيشه ماندن در نگاه قاب تقدير
من همه ميل رسيدن دل ولي بسته به زنجير
آمدم تا چشمهايت در دلم عشقي بکارد
تو ولي گفتي که برگرد شيشه احساسي ندارد
مي زند باران هنوز... اين چنين غم در دل کيست؟؟
دست من بر شيشه لغزيد شيشه هم با بغض بگريست...
وقتیکه بارون می زنه خاطره ی عشق منه تنگه غروب آسمون لحظه ی تلخ رفتنه چشمای تو بارونیه اشکای من پنهونیه دستای ما از هم جدا غم تو دلم مهمونیه
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار... اشکی به چشم و در دلم آهی نمانده است
دیگرا مرا ز عشق گواهی نمانده است
در چشم بی فروغ من از رنج انتظار
غیر از نگاه مانده به راهی نمانده است
در سینه سر چرا نکشم چونکه بر سرم
جز سایه های بخت سیاهی نمانده است
در دوره ای که عشق گناه است بر دلم
جز جای داغ مهر گناهی نمانده است
نوری زمهر تو نیست به دلهای دوستان
لطفی دگر به جلوه ی ماهی نمانده است
در باغ خشک دوستی ای باغبان عشق
از گل گذشته برگ گیاهی نمانده است
شور و حلاوتی ز کلامی ندیده ام
شوقی و جذبه ای به نگاهی نمانده است
حسرت کشی ببین که دگر از وجود من
جز ناله های گاه به گاهی نمانده است...
مــن از تــــکرار ِ نـــام ِ تــو در قـــلـــب ِ خــویــــش هـــزار شــــــعر ميسازم... تــو بـه ایـــن دست سازه هـــای ِ مــن نخـند !!! عشق را صادقانه بـــــاور کــــن...
مــوجــودات ِ غــریبـی هـستیـم !
نـه طاقــت ِ دروغ را داریـــم
و نــه تحــمّل ِ حـقــیــقت را !!
عشق مانند نواختن پیانو است، ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری. سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی...
بهترین دوست اون دوستیه که
بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و
چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی،،،
حس کنی
بهترین گفتگوی عمرت را داشتی!!!!
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چِندشم می شود از لک انگشت دروغ !!
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد.
کو کجا رفت ؟ که احساس مرا خوب فروخت !!
رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ، ولی نبودند ..!
همراهِ کسانی بودم که همراهم نبودند ..! وسیله ی کسانی بودم که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم ..! دلم را کسانی شکستند ، که هرگز قصد شکستن دلِ آنها را نداشتم ..! و " تو" چه دانی که عشق چیست ..؟!
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|